loading...
بهترین رمان ها
آخرین ارسال های انجمن
Past grief بازدید : 1958 سه شنبه 07 آبان 1392 نظرات (1)

نام رمان:سه دوست

نویسنده :باران کرمی کاربر نودو هشتیا

نویسنده ی رمان مانع

خلاصه:

داستان در باره ی ۳ دوست به نام های رزیتا ، زهرا و میتراست که در دانشگاه با هم هستند .. دوستی این سه نفر باعث میشه که اتفاقاتی که روزی هیچ یک حتی فکرش را هم نمیکردند برایشان اتفاق بیفتد …

 

 

 

Past grief بازدید : 766 سه شنبه 07 آبان 1392 نظرات (0)

از جام بلند شدم و رفتم سمت نمازخونه . کفشامو دراوردم . و رفتم تو . نشستم جفت بخاری و مقنعه مو از سرم درآوردم . و دراز کشیدم و چشامو بستم ..کیفمو گرفتم تو دستم و از رو صندلی بلند شدم . باید برمیگشتم خونه . امروز دیگه کلاسی نداشتم . دلم برای زهرا میسوخت . حرفاش تو ذهنم بود . ( رزی قیافه بابامو یادم رفته ) زهرا خیلی دختر صبوریه .. خیلی … باید یه روز برم خونه شون . حتما باید برم .

 

 

 

Past grief بازدید : 387 سه شنبه 07 آبان 1392 نظرات (0)

هر دو غرق در شادی بودندبا صدای آلارام گوشیش از خواب بیدار شد . خیلی خیلی خسته بود . البته خود هم دلیلش را نمیدانست . چشمهایش را مالیدو روی تختش نشست به صفحه گوشیش نگاه کرد . باید قرص هایش را میخورد . سریع به سمت آشپزخانه رفت .. کسی در آشپزخانه نبود . قرص هایش را خورد و از آشپز خانه بیرون رفت . مهتا روبروی تلوزیون نشسته بود و میگ میگ نگاه میکرد . به سمتش رفت و کنارش نشست و گفت :

 

 

 

Past grief بازدید : 384 سه شنبه 07 آبان 1392 نظرات (0)

(زهرا)


درب خانه را باز کرد و وارد شد … روز خوبی بود … به او خوش گذشته بود .. اما نگاه های آزار دهنده ی حسین را نمیتوانست فراموش کند … نمیتوانست درست فکر کند و تصمیمی بگیرد … حسین از او شماره ی رزیتا را گرفته بود .. اما بیشتر توجه اش به روی زهرا بود … با خود فکر کرد ” اگه منو میخواد چرا شماره ی رزی رو ازم گرفت ؟؟ اگه رزی رو میخواد چرا به من نگاه میکنه ؟؟؟ چه ریگی به کفششه ؟؟؟ ”
–زهراااااا ؟؟؟؟
با شنیدن صدای مادرش از فکر و خیال درآمد و سرش را بلند کرد … با دیدن مادرش در آن شکل و شمایل نترسید .. دیگر برایش عادی شده بود .. کار همیشگی مادرش بود … در حالی که خود زهرا هیچ علاقه ای به چسباندن پوشت خیار و زدن کرم های جور واجور بر پوستش نداشت …
زهرا : بله ؟
–فک میکردم دیر تر بیای ..

 

 

 

Past grief بازدید : 372 سه شنبه 07 آبان 1392 نظرات (0)

مطمئن بود توی خونه هستن … چون ماشین جلوی در بود … وقتی از پنجره به بیرون نگاه کرد همون وانت درب و داغون رو دم در دید .. خیالش راحت شد که توی خونه هستن … خواست بره توی آشپزخونه که صدایی میخکوبش کرد :


–خانم شما اشتباه میکنید .. میبینید که ؟ کسی توی خونه نیست ..
-آقا من مطمئنم … اونا توی خونه ان ..
–خانم شما از کجا اینقدر مطمئن هستین ؟؟ همکارا همه جا رو گشتن … اما کسی نیست

زهرا به نتیجه ای نرسید …
فکرش به هیچ جا قد نمی داد … با ناراحتی سرش رو تکون داد و گفت :

-شاید من اشتباه کردم ..
مردا رفتن سمت در .. زهرا باهاشون تا دم در رفت …
–خانم لطفا از این به بعد بیشتر توجه کنید …

زهرا چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین … درو بست و تکیه داد به در..
صدای زنگ تلفنی رو شنید … نه از تلفن خونه بود نه موبایلش ……
زهرا با تعجب به درِ آشپزخونه نگاه کرد ….

جرقه ای توی ذهنش زده شد .. سریع دوید سمت آشپزخونه … چرا زودتر به فکر خودش نرسیده بود ؟؟؟ تراس آشپزخونه بهترین جا واسه قایم شدن بود ..

یه ملاقه چوبی برداشت و محکم گرفت توی دستش … درِ تراسو آروم باز کرد ….. با دیدن مهوش و پسر قد بلندی که پشت سرش بود و کاپشن مشکی رنگی تنش بود یهو رنگش پرید … اومد جیغ بزنه که با دستمال سفیدی که قرار گرفت جلوی دهنش غافلگیر شد … فکر نمی کرد همچین چیزی همراهشون باشه… از حال رفت و دیگه چیزی نفهمید …

 

 

 

Past grief بازدید : 824 سه شنبه 07 آبان 1392 نظرات (0)

…(زهرا)
با ناراحتی چشماشو بست و سرشو به ستونِ نمناکِ پشتِ سرش تکیه داد ..
گوشیش روبروش بود … میدید که چند بار تا حالا زنگ خورده ..
اما با این دستای بسته و دهن بسته چطوری میخواست جواب تلفنا رو بده و بگه که کجاست ..
به سینی که جلوش قرار داشت نگاه کرد ..چند ساعتی میشد که این سینی جلوش بود …
نون و پنیر و آب …به پنیر نگاه کرد ..مطمئن بود کپک زده …
نون هم همینطور..
آب هم نمیتونست بخوره .. بیشتر به شیر کاکائو شبیه بود تا آب …
با انزجار روشو برگردوند … اون که اینها رو نمیخورد..اگرم میخواست بخوره با این دهن و دستای بسته …خودشم نمیدونست چطوری باید میخورد …

 

 

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 110
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 503
  • آی پی امروز : 64
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 69
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 191
  • بازدید ماه : 162
  • بازدید سال : 4,997
  • بازدید کلی : 174,786