loading...
بهترین رمان ها
آخرین ارسال های انجمن
Past grief بازدید : 155 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)

- رعنا جان سلام...

- رعنای خوبم سلام...

- رعنای عزیزم...

نه،نه، فایده ندارد، نمی توانی بنویسی.

نمی توانستم. چند هفته بود که برای شروع کردن نامه داشتم فکر می کردم. نمی دانم، نمی دانستم چه بنویسم، از کجا شروع کنم و از چه بگویم. حرفی برای زدن نداشتم. چیزی به ذهنم خطور نمی کرد، هیچ چیز! انگار مغزم داشت از کار می افتد یا شاید هم افتاده بود...

 

 






Past grief بازدید : 157 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)

حتی از صدایش انگار هیجان و سرزندگی و شادی می بارید. خوش به حالش، چه سلطنتی برای خودش می کرد، یعنی از وقتی یادم می آید، همین طور بود و حسام توی این خانه حکومت می کرد و به خاطر همین هم من همیشه از او حرص داشتم. ولی حالا، یعنی بعد از طلاقم، به خاطر کمک ها و حمایت هایی که به من کرده بود انگار نمک گیر شده بودم، دیگر نه تنها لجم نمی گرفت، حتی خیلی وقت ها فکر می کردم نوش جانش، کم ترین حسنش این است که با تمام امکاناتی که دارد و با این که خوش گذران است آن قدر مرد هست که بگوید من تا وقتی آدم نشوم، زن نمی گیرم



حسام به اندازه موهای سرش دوست و آشنا داشت. از همسن و سال خودش گرفته تا سن پدربزرگش و از همه قشر و صنفی، هر ورزشی که اسمش هم به گوشش خورده بود یا می خورد، دنبالش رفته بود یا می رفت و شاید دو برابر موهای سرش هم دوست دخترهایی داشت که به قول خودش به ملاحظه بزرگترها بهشان می گفت

! خواهرهای دوستام

دوست شاعر و نقاش و هنرمند داشت، دوست دلال و نان به نرخ روزخور و گاهی کلاهبردار هم داشت. همیشه هم وقتش، غیر از وقت های کاری، پر بود. یا مهمانی می رفت یا مهمان داشت یا مسافرت بود.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 110
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 503
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 143
  • بازدید ماه : 114
  • بازدید سال : 4,949
  • بازدید کلی : 174,738