loading...
بهترین رمان ها
آخرین ارسال های انجمن
maryam13 بازدید : 181 سه شنبه 14 مرداد 1393 نظرات (0)

توی اصفهان یه خانواده بود مثه بقیه ولی با تفاوت این که فقط یه فرزند داشت به اسم الیناز . الیناز هم دوتا دوست داشت به نام های پریسا و پارمیدا . اوناهم تک فرزند بودند . الیناز و دوستاش ا اول دبیرستان باهم دیگه اشنا شدند و همیشه باهمند و جای خواهر نداشته هم رو پر میکنن.
{ الی} وای پس این پارمی کجا گیر کرده ؟ اه مردیم از گرما بیست ساعته مارو نگه داشته اینجا معلوم نیس خودش کجاس . بزار یه اس ام اس بهش بدم ببینم کدوم ......گیر کرده. اره ببین کجاس پس مثه لاکپشتا واری حرکت میکنه دیگه خوب حقم داره اینقد طولش بده . { پارمی} خوب نیس پشت سر دوست عزیزتون اینجوری حرف بزنیدو !!!!
اخ خوب حالا چرا میزنید ؟ پارمی میدونی هوا گرمه ! میفهمی گرمممممممم!! . باشه بابا ببخشید حالا برید سوار شید که الان در کتابخونه رو میبندند. زودی سوار شدیمو تا کتابخونه پرواز کردیم .وقتی که رسیدیم پیاده شدیمو اروم وارد شدیم . {الی}
نشسته بودیمو به کتابا نگاه میکردیم که من یه کتاب برداشتمو شروع کردم بخوندن که پشت سرم پارمی و پری هم شروع کردند . یه ساعتی میگذشت که داشتیم میخوندیم که یهو صدای خرو پف یه نفربلند شدو کل کتابخونه رو گذاشت روی هوا. هی توی دلم به اون ادمه که خواب بود بدو بیراه میگفتم . اخه من نمیدونم کتابخونه جای درس خوندنه یا خوابیدن؟خلاصه از فکرش اومدم بیرونو رو به پارمی گفتم خوبه که حالا هرچی فهمیدیمو برای هم دیگه توضیح بدیم اونم قبول کرد . خلاصه برای هم دیگه توضیح دادیمو نوبت رسید به پری هی هرچی صداش کردیم جواب نداد که نداد . تازه نگاهم به سرش افتاد که روی میز بودو خواب بود . پس بگو چرا اینقدر صدای خرو پف نزدیک بود وای پری چقد بهت بدوبیراه گفتم حقته . بعدشم محکم زدم توسرش که یهو بلند شدو بلند گفت چیه ؟ که همه برگشتند سمت ما . منم اروم بهش گفتم کوفت خواب بودی منم بیدارت کردم.پارمی هم که فقط میخندید. پری همینطور ماتش برده بود که یهو دوید بیرون منم رفتم دنبالش که دیدم داره میخنده منم یه پس کله ای دیگه بهش زدم و اومدم به خوندن ادامه دادم. {پری} وای بچه ها دوهفته دیگه کنکوره حالا چیکار کنیم ؟ من خیلی استرس دارم
{الی} واه پری ترس نداره دیگه هرچی باید میخوندیم خوندیم . بچه ها دیگه از هفته دیگه درس خوندنو قطع کنید. خوب بچه فعلا بیاید بریم یکم بگردیم مغزمون باز بشه. این دو هفته هم زودی گذشت . {پارمی} مامان بابا ترو خدا دعا کنید فعلا خدافظ . خدافظ عزیز دلم موفق باشی . ممنون مامان خدافظ. زودی از خونه زدم بیرونو رفتم دنبال پری و الی اوناهم بیتاب بودند از سوپری سر راه یه بسته بزرگ ادامس خریدم و هرکدوممون از بس استرس داشتیم نفری 4 تا انداختیم بالا . وای منو پری توی سالن بودیم الی بدبخت هم توی راهرو خیلی از هم دیگه دور بودیم . توی فکر بودم که صدای این مسعوله از افکارم پرتم کرد بیرون . دانشجوهای عزیز میتونن شروع کنن همه مثه این جنگلی ها حمله ور شدند سمت برگه پاسخنامه و شروع کردند به زدن. همه سوالاش مثه اب خوردن بود . البته ب خاطر این که ما خیلی خونده بودیم . حتما قبول میشدیم ، حتما. اون تستایی که مطمعن بودمو زدم .یه دور هم مرورشون کردم و نشستم تا وقت تموم بشه . ب 5 دقیقه نکشید که زمان تموم شد . وقتی ک برگه هامونو دادیم رفتمو پری رو پیدا کردم بعدشم رفتم دنبال الی وقتی که همدیگه رو پیدا کردیم اومدیم بیرونو یکم توی پارک قدم زدیمو برگشتیم خونه هامون. چن وقت گذشت بابا نشسته بود پای اخبار که یهو اعلام کردند که نتایج کنکور سراسری لحظاتی پیش روی سایت ها قرار گرفت . اینقد ذوق کردم که نگو . زودی پریدم پشت کامپیوترم و اینترنتو روشن کردم . اه . اینم از شانس من دقیقا هر وقتی که کار دارم با اینترنت سرعتا میاد پایین از ما که دیگه اصن قطع میشه .. به پری و الی یه اس ام اس دادم که فردا با هم بریم نتایجو ببینیم اونا هم تاه فهمیده بودند که نتایج اومده و خیلی ذوق کردند. شب با هزار امید خوابیدم و صبح زود رفتم دنبال پری و الی و با هم رفتیم نتایجو ببینیم . وای خدا جونم باورم نمیشه . دانشگاه تهران قبول شدیم .هرسه تامونم رتبه هامون 2 رقمی شده بود وای خدا جونم . باورم نمیشه . وقتی که به خانواده هامون خبر دادیم خیلی خوشحال شدند ولی وقتی که فهمیدند باید بریم تهران پنچر شدند. خلاصه هرجوری که بود راضیشون کردیم . بابای منم رفت تهرانو یه خونه خوب برامون رهن کرد نزدیک دانشگاه .خلاصه چن روز دیگه باید میرفتیم تهران . این چن روز هم با خدافظی کردن از فامیل گذشت . از مامان بابا خدافظی کردم مامان که مثه ابر بهار گریه میکرد. خلاصه رفتم دنبال الی و پری اخه قرار شد با ماشین خودمون بریم .دوساعت اولو من روندم و خسته شدم زدم تو کله پری و گفتم بیا تو بشین من خوابم میاد اونم با غرغر اومدو شروع کرد به رانندگی هرج.ری بود رسیدیم خلاصه چن رو از دانشگاه گذشت .

برچسب ها رمان عشق سوخته ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 110
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 503
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 148
  • بازدید ماه : 119
  • بازدید سال : 4,954
  • بازدید کلی : 174,743